شبکه خبری حزب الله ، شهرزاد رفاهتی
ای جنگ !
اینبار هم بی انصافانه قضاوت کردی
اصلا تو هیچگاه منصف نبودی
نه ،
" تو هیچگاه منصف نبودی "
چه بی انصاف بودید شما ای سربها و آتشها
چه بی انصاف بودید شما ای ترکش ها و گلوله ها
چه بی انصاف بودید شما ای زخمها
مصطفی انسان دیگری بود...
خداوندا!
چگونه می توان از چون او مردی نوشت و اشکباران حزن مرگ او نیز نشد ؟
سخت است یاران مرگ عزیزی که هنوز رفتنش را باور نداری ...سخت است .
خداوندا !
می خواهم تمامی اندوه قلبم را بر واژه ها فرود آرم و رو به تاریکترین اندیشه های بشری فریاد بکشم :
" آه ای جهالت آدمی ، مگر می توان کشت و عادل بود ؟ "
مصطفی انسان دیگری بود ...
از آسمان غمگین خرداد صدای عروج روحی بزرگوار می آید و اندوه نشسته بر تارو پود لحظه ها به یادمان می آورد که بدون تو زمان چه تلخ می گذرد . با اینهمه ، فاصله دورت نمی کند وقتی که در عمق ذهن وضمیرمان جای داری و خواهی داشت .نه ، فاصله دورت نمی کند ، فاصله دورت نخواهد کرد. تو که قلب رستگارترین آدمیان را داشتی و رنج زمینی زیستن را دیگرگونه تحمل می کردی چرا که پیش از اینها کالبد خاکی تن را از چارمیخ دنیا رسته بودی وسبکبار بر زمین قدم می نهادی .
آری ، مصطفی چمران را می گویم ، شاگرد اول دبیرستانهای البرز و دار الفنون ، دانشجوی ممتاز دانشگاه آمریکا ، فارغ التحصیل نمونه الکترونیک وفیزیک پلاسما با بالاترین درجه علمی و بهترین دانش آموخته دوره های آموزش چریکی و جنگهای پارتیزانی. اصلا در همه چیز یگانه بود ، یگانه در عشق ، یگانه در علم یگانه در جهاد...مقاوم مردی که تا آخرین لحظه حیات هیچ چیز نتوانست او را از ایمانش ، اهدافش و انسان بودنش باز دارد.
راستی ، این روزها عجیب دلمان هوای تو را دارد . برخیز، برخیز وببین که چگونه به هر طرف که نگاه می کنیم خون ، همچون رودخانه ای جاریست. درزمین حکومت طلا زندگی ها را مسخ کرده است وجنگ ، بیماری ِ بیماران ِ ثروت و قدرت ، نبض بی حس شده جهان را در اختیار گرفته است .اینجا دیگر نوای عدالت آدمی هم دلنواز نیست. برخیز و مرهمی باش بر زخمهای عمیقی که روزگار لحظه ای از جانمان دریغ نمی کند . برخیز و ...افسوس...افسوس که اینبار، زخمهای تو کاریست !!!
برادرم به راستی که بودنت نابودی پایه های ظلم بود آنگاه که طوفان مبازه بر روحت می نشست و مانند مولایم حسین (ع) لحظه ای آرامت نمی گذاشت . چه روزهای سرد و سختی بود آنجا که می دیدی مرگ ، چگونه بر جان عزیز ترین همرزمانت می نشیند و پیکر تکه تکه شده شان را در مقابل دیدگانت فرود می آورد .تو دردناک ترین لحظه ها را می دیدی وبی صدا در درون خون می گریستی وادامه می دادی ، چرا که رسالت تو فرو ریختن نبود ، تو باید می رفتی تا نابود کنی ریشه های ستمی را که هر لحظه ازخون ِ آدمی ، جان تازه می گرفت .
آرام خاطر همه دردمندان بودی ، افسوس ما حواسمان نبود !!! مردِ سخت روزهای آتش و خون و گلوله بودی ،افسوس ما حواسمان نبود!!! شبها تکه ای از قلب شریفت را بر می داشتی و چه آرام و معصومانه با پروردگارت نیایش می کردی،افسوس ما حواسمان نبود!!!
" پروردگارا ، آنچنان ما را از دنیا بی نیاز کن که در قربانگاه عشق تو همچون ابراهیم(ع) ، مشتاقانه حاضر شویم تا اسماعیل(ع) وجود خود را درراه هدف مقدست قربانی کنیم... "
و سرانجام روزگار ، یکی از بهترین هایی را که یافته بودیم از دستمان گرفت و داغ نداشتنش راتا همیشه بر نهادمان نهاد.
"بر از دست دادن چون او نوری ، دریغ و افسوس . "