تاریخ انتشاريکشنبه ۲۲ تير ۱۳۹۳ - ۱۵:۲۷
plusresetminus
(در دومین سال نداشتنت)

دیگر در انتظار چه گودویی!

خون به جگرت/هر روز تا به امروز/از فردا اما/بر سر هر كوي و برزن/مي سازند مجسمه اي از تو...
۰
کد مطلب : ۵۷۸۱۷
دیگر در انتظار چه گودویی!

 

شبکه خبری حزب الله ؛ انبیا رفاهتی

 گالیله ،گالیله ی دانشمند، گالیله ی  فرهیخته،  گالیله ی کاشف، زمین به دور خود در گردش نیست تو در اشتباهی... اشتباهی محض، اشتباهی مهلک، اشتباهی خطیر... کاش سکوت پنجاه ساله ات پنجاه قرن ِدیگر ادامه می یافت .تو با کشفت  تو با سکوتت ،بی قرار کردی مردي که همه ی زندگی اش چون تو بود. اصلا من مشكوكم من شك دارم به تمام فرمولهاي رياضي وجبر و هندسه به تمام قوانين اجرام و اسطرلاب ،من شاكي ام،گاليله زمين در حركت نيست!گالیله ،گالیله ی علامه دهر ،کاش زمین به دور خود در گردش نبود!!!

كسي مي گفت :در اين وداع آخرين او را چون نمايشهاي آئيني به بدرقه بنشينيم ...

و ما گريستيم بخاطرت كه همه مهر بودي و لبخند، ما گريستيم بخاطرت كه در زمستان سرد هفتاد و هشت در پلاتوهاي نمور و تاريك و  نيمي فرو ريخته مشق ِ عشق مي دادي بی هیچ دریغی و ما تكليف می کردیم با چه اشتیاقی بي هيچ ترس  و واهمه ای ...اما ما ...ما شاگردان ناخلف چه ساده به فراموشيت عادت كرديم ؛مايي كه همه ادعا بوديم ،حالا اشکهای حماقتمان را می بینی؟

نه تو نرفته ای  ...تو هنوز هستی ... من هنوز به مرگ ِانسان عادت نکرده ام تجسم مرگ انسان، تجسم مرگ  قهرمان ِ نمایش ِ زندگی ام، مرا هراسان می کند.آخر پشت کدامین خسوفی که به دیدمان نمی آیی ماه؟!!! سالها بود که چون مسیح تنها تکیه گاهت صلیبت بود و هیچ...آری این شام آخر توست و ما حواریون به گرد تو جمعیم!!! این تشییع زنده هاست...

مي ديدیمت بارها و بارها در مسیر خيابان انقلاب و ولي عصر(عج) ...و هر بار با سلامي عجول از كنارت گذشتیم .بر ما ببخش و به حساب شاگردیمان بگذار...

بر ما  ببخش باز هم دير شد،دیر ... اينبار ساعت فروغ پنج  بار نواخت و همه چیز تمام شد و ما براي روزنامه تسليت فرستاديم . اصلا هیچ مي داني كه تو قهرمانانه مُردي تودرساعت پنج صبح و ايگناسيوي دلاور ِ لوركا در پنج عصر... درست در ساعت پنج عصر...  ما  را ببخش باز هم دیر شد خیلی هم  دیر شد ....کابوسهای ازلی ما ابدی گشت و لبخندهامان فرو ریخت ،ما ویران شدیم، این اعترافات یک بی رحم است  که می  دیدیم نحیف و نحیف تر می شوی اما به روی خودمان نمی آوردیم ما مثل تو نبودیم ،چرا که استخوانهای انسانیت ما هنوز رشد نکرده است.افکارمان به بلوغ نرسیده است .مهربانی عجیبت برایان دیر هضم بود و سر دلمان می ماند . اصلا روحمان از بیخ و بن قناس و چشمانمان باز بسته بود و تو می دانستی ولی همچنان  بی دریغ بودی ! بگذار همه بدانند این اعترافات یک بی رحم است ما بد کردیم،بد...حالا بگو بعد تو دیگر آیا باز در انتظار گودو باید ماند؟!!!

ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آخرین عناوین