تاریخ انتشارشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱ - ۱۴:۱۹
plusresetminus
(در نودمین سال آزادی میرزا کوچک خان بزرگ)

انا الحقگاه منصوران

حزب الله نیوز:پهلوان قصه های حقیقی ،پهلوان افسانه های به تحقق پیوسته آخر این چه شهامتی بود در تو و این شجاعت چگونه می شد؟!!! پهلوان ما ،قهرمان ما ،بی گرز و رخش تا به کجا ،تا به کدام مسیر تا به کدام بیراهه راه رفتی ؟ آخر این چه کار بود و این بی باکی مگر می شد؟!!!پهلوان هوشیاری پهلوان بیداری ،چشم باز کن و ما را ببین که همه چشم بسته ایم ! ما کورزاده ایم و خمیازه کشان تنها کارمان مصرف زندگیست!!!
۰
کد مطلب : ۹۶۴۷
انا الحقگاه منصوران
به گزارش شبکه خبری تحلیلی حزب الله ، دیدی رستم دستان، دیدی این شاهنامه هفت خان نداشت دیدی گذر از هفتاد و هفت خان بود عجبا که گذشتی پهلوان ،گذشتی ! با اسفندیارها و افراسیابها و دیوهای سفید و شَغاد ها چه پیکارها که نکردی...اما امان از شَغادهای برادر ..امان!!!نه، این شاهنامه اینبارآخرش خوش نیست!!!
سایه های سرد خفقان دم به دم بر گلویت خنجری می گذاشتند که نمی بُرید اما از گلویت خون می چکید ! بگو کجای حنجره ات را شکافته اند بگو از کجای زخم کاری خورده ای که به دیدمان نمی آید اما به درد می آیدت؟!
آن زمان که ظلمت نشت می کرد و شب طاعونی را آبستن می ساخت تا روز ِجزامی بزاید ،آن زمان که درختان گیلان در باغهای عفونت ریشه می دواندند و میوه های نارس با طعم خون به بار می نشاندند و باغهای کال پرست با میوه های تلخ ِهرزه شان گسترده تر از هر روز می شدند ،تو حماسه ای از شجاعت شدی تو به کاهش شب ایمان داشتی و دریاهای مرداب دوست را به درستی می شناختی تو نوشداروی اندوهمان بودی روزِشب کشمان بودی تو نگذاشتی حقیقتی مایوس را تکرار کنیم تو نگذاشتی آن هوای گندیده را استنشاق کنیم کلام از دهان تو عطر نفس بود تو هوا بودی تو آب بودی تو نان بودی تو خاک وطنمان بودی.عطر کلام تو در جانمان چه خوش نشست عطر کلام تو دیوارهای پوک را چه درهم شکست عطر کلام تو دریاهای سراب را سیراب از آب حقیقت کرد .تا قبل حضورعزیزت پیشانی ما داغ خورده ی مُهر بردگی بود تا قبل وجود عزیزت قلاده های آهنی به گردن داشتیم پای در زنجیر بودیم تنها اراده ی لبهایمان تبسمی تلخ از رضایت بود و دروغ تنها صداقتمان بود.هوا آنقدر سرد بود آه مان قندیل می بست و کلاممان به گِل می نشست .تن ما لاشه ی ناتوانی بود لاشه ای که لانه ی لاشخوران بود و آنها را چه گرد ما جمع می آورد تا سور مرگ ما را به پایکوبی گذرانند ما به عزای خود داغدار بودیم اما تو نوح وار آمدی سکان کشتی به گل نشسته مان را به دست گرفتی تو راه بلد ِراههاي مستقيم به نور بودی و ردپاي باد را به درستي تشخيص مي دادی و بادبانها را در مسير موافق ِخورشيد مي گرداندی.
اما باد ،مرگ نداشت و تو نمی دانستی به یقینت مرده بود باد به دیدت مرده بود باد اما طوفانی شد و به کمینت نشست و کار خود از پیش برد...سه قطره خون صادق بر برفهای کوههای خلخال چکید و سر سبزت از تن سرخت جدا گشت سَرِ یخ زده ات را گردن زدند دلاور ...آه میرزا کوچک خان بزرگ چه بی گناه چه بی گناه چه بی گناه مرده اید!!! چه معصومانه در شهر خود چه غریبانه در این دیارآشنا!
در نودمین روز آزادیت ،نود بار به یاد ِعزیزت به آه نشسته ایم!!! به آه ...به آه ...به آه...اما میرزا از گلویت خون می چکد چرا هنوز؟!
منبع : حزب الله نیوز
ارسال نظر
نام شما
آدرس ايميل شما

آخرین عناوین