احمد تدین جوانی رشید بود که از تهران به جمع نیروهای تیپ امیرالمؤمنین پیوست. با وجود آن که فرمانده گردان بود اما رفتاری بسیار خاضعانه داشت و خدمتگذاری تمام عیار بود. بسیاری از روزها که بچه ها از خواب بیدار میشدند و آماده ی عزیمت به صبحگاه می شدند، کفش هایشان را واکس زده می دیدند. احمد جوراب (یا لباس کسانی که کمتر حوصله میکردند آنها را بشویند، صبح های زود بلند میشد و میشست. قاسمی یکی از همرزمان وی می گوید: بچه ی تهران بود. مادرش خیلی با او صحبت کرده بود تا او را راضی به ازدواج کند.
احمد به خانواده اش نگفته بود که در تیپ چه مسئولیتی دارد، بلکه گفته بود در آشپزخانه کار می کند و اگر سر خدمت نباشد بچه ها با مشکل مواجه می شوند. و گفته بود ان شاء الله اگر برگشتم ازدواج خواهم کرد. او انگشتر قشنگی داشت که بچه ها می خواستند آن را به آنها یادگاری بدهد. احمد می گفت این علامت شناسایی من است اگر شهید شدم با این شناسایی ام کنید، و اگر شهید نشدم پس از عملیات آن را به هوا پرتاب می کنم هرکس برداشت، مال او باشد. احمد سرانجام با اصابت گلوله یی به سر و صورتش شهید شد و چون صورتش سوخته بود، با همان انگشتر شناسایی شده است.